آسمون رنگشو باخته واسه فردا آبی نیست حتی دریا حتی دریا حتی دریا آبی نیست نفس صدا بریده، هوا مونده هاج و واج ...چیزی این دور و برا محض تماشا آبی نیست چشمای خیرهی خورشید پر خونه قرمزه تنها رنگی که توی رنگینکمونه قرمزه وقتی قفلن درا و قلابیان پنجرهها جای دستی که رو دیوارا میمونه قرمزه دفتر نقاشی شادی سفیده مث برف پرچم نحیف آزادی سفیده مث برف اگه با پنبه شکوفهها رو سر نمیبرن چرا پس لباس جلادی سفیده مث برف شاخه خشک و تلخه زیتون و کبوترا سیاه روی ما سایهی مرگه روی سنگرا سیاه پای هیچ مردی تو هیچ راهی کشیده نمیشه دست بچهها کبوده دست مادرا سیاه نیستی و پیادهروها همه خاکستریان نیستی و کفشای من از همه جا میترسن رنگا رنگشون پریده؛ دیگه هیچی عالی نیست وقتی نیستی حتی روزا از شبا میترسن