ای دیر به دست آمده بس زود برفتی آتش زدی اندر من و چون دود برفتی ...چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی چون دوستی سنگدلان زود برفتی ای کار غم تو غمگساری اندوه غم تو شادخواری ای شربت بوسهی تو شافی وی ضربت غمزهی تو کاری داری سر آن که بیش از اینم در بند فراق خود بداری ای دیر به دست آمده بس زود برفتی آتش زدی اندر من و چون دود برفتی ناگشته من از بند تو آزاد بجستی ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی آهنگ به جان من دلسوخته کردی چون در دل من عشق بیفزود برفتی ای کار غم تو غمگساری اندوه غم تو شادخواری روزی که غم نوم نمایی آن را به غنیمتی شماری گویی بی من دل تو چون است چون است به صد هزار زاری چون است به صد هزار زاری چون است به صد هزار زاری چون است به صد هزار زاری